خبرگزاری کار ایران

استاد فلسفه دانشگاه لوون در گفت‌وگو با ایلنا:

فرمانروایی ایدئولوژی‌های مردانه دوباره به میدان آمده است/ زنانگی‌های سنتی درحال بازتولید هستند/ رهایی از مصیبت نئولیبرالی بدون برابری جنسیتی شدنی نیست

asdasd
کد خبر : ۹۵۶۵۷۴

جان سائون معتقد است: «زن» در دوران مدرن به عنوان کالا، به‌عنوان سرپرست، به‌عنوان مولد و زادآور دوباره در جایگاه یک دیگری ظاهر شده است. در همین اثنا، فرمانفرمایی ایدئولوژی‌های مردانگی دوباره به میدان آمده است. جنسیت، به‌طرز بی‌همتایی، محدودیت‌های این صورتبندی، تناقضات آن و مهمتر از همه، ناپایداری آن را افشا می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، فوکو در مقاله‌ای موجز اما درخشان در مورد روشنگری و همصدا با کانت تصریح می‌کند که روشنگری دوران تنهایی انسان در جهان است. انسان برآمده از قرون وسطی حال تصمیم گرفته تا خود را از زنجیر نبروهای خارج از خود رها ساخته و سرنوشتش خویشتن در جهان را به دوش کشد. این آرمان که خود را در لوای ایمان افراطی به عقل برملا می‌کرد، بنا بود تا آزادی، برابری و رفاه رخت بربسته از جهان را به انسان بازگرداند اما غروب آفتاب خردمحوری، توام شد با سراب از آب درآمدنِ تمام آرزوهایی که وعده بهشت موعود را به بشر داده بودند. سال‌ها بعد از قرن هفدهم بود که کسانی در غرب پیدا شدند و گفتند که خردی که داعیه‌ی مطلق بودن داشت از اساس مبنایی جنسیتی داشته و مطلقِ برآمده در تفکر مدرن، محصول به حاشیه راندن بسیاری از نیروها ازجمله زنان بوده است.

جان سائون (استاد فلسفه مدرن در دانشگاه لوون در بلژیک) معتقد است: «زن» در دوران مدرن به عنوان کالا به‌عنوان سرپرست، به‌عنوان مولد و زادآور دوباره در جایگاه یک دیگری ظاهر شده است. در همین اثنا فرمانفرمایی ایدئولوژی‌های مردانگی دوباره به میدان آمده است. جنسیت، به‌طرز بی‌همتایی، محدودیت‌های این صورتبندی، تناقضات آن و مهمتر از همه، ناپایداری آن را افشا می‌کند. گفتگوی ایلنا با این استاد فلسفه در ادامه می‌آید.

لوسی ایرگری می‌گوید اگر فلسفه غرب و متافیزیک اروپایی با افلاطون آغاز شده باشد، مردانه آغاز شده و مردانه هم تکوین یافته است. ایرگری نشان می‌دهد که تمثیل غار افلاطون که به معنایی مبنای فلسفه اروپایی است، یک روایت مردانه از جهان است. شما در مقاله‌ای به این نگاه استناد کرده و آن را به نئولیبرالیسم هم تسری داده بودید. آیا فکر می‌کنید جهان کنونی محصول خرد مردانه است؟

در سال 2013، زمانی که سرمایه‌داری بر جهان حکمفرما بود، فضای سابق کتابخانۀ بریتانیا در موزۀ بریتانیا یعنی، جایی که کارل مارکس روزگاری بسیاری از سال‌های پربار خود را در آنجا گذرانده بود، میزبان نمایشگاهی از قدیمی‌ترین شواهد تخیل بشر بود. نمایشگاه هنر عصر یخ، مجموعه‌ای اشیاء هنری تجسمی متعلق به بیش از 40 هزار سال پیش را گردهم آورده بود که انسان‌ها و سایر جانورانی که با آنها زندگی‌ می‌کردند را به تصویر می‌کشیدند.

باروری و زایندگی اغواکننده‌ای در برابر چشمان مخاطب قرار گرفته بود: فیگورهای زنانۀ فربه در کنار گوزن‌های بالدار، ماهی، پرندگان، ماموت، شیر، فلوت، قلاب ماهی، سوزن و گهگاهی یک مرد جای گرفته بودند. تصور می‌کنم که اگر مارکس از این نمایشگاه بازدید می‌کرد، به حیرت می‌افتاد. طی سه بار بازدیدم از این نمایشگاه، بیشتر از آنکه حس بیگانگی داشته باشم، احساس حیرت و لذتی خاموش را داشتم که از مشاهدۀ کیفیت سحرآمیز تخیل گذشتگان برمی‌خاست. اما واقعاٌ چه کسی می‌داند سازندگان این تصاویر به چه می‌اندیشیدند؟ آنها از مخاطبشان چه انتظاری داشتند و معنای پشت تصاویرشان چه می‌توانست باشد؟ نکته‌ای که هنر عصر یخ ابراز می‌کرد، چالشی برای این تصور عصر روشنگری بود که نیاکان ما انسان‌های وحشی بوده‌اند و با توحش زندگی خود را سپری می‌کرده‌اند. اینکه آنها نسبت به ما غریبه‌ای بیش به شمار نمی‌آیند، چراکه ما نوادگان پاک آنها، به‌طرز بی‌همتایی عقلانی، مرفه، دموکراتیک و صلح‌طلب هستیم. ما بدون تردید نمی‌توانیم نظر قطعی دربارۀ زندگی در عصر یخ ارائه دهیم. تردیدی در این نیست که حتی نمی‌توانیم دربارۀ صلح‌آمیز یا خشن بودن آن نیز اظهارنظر کنیم. اما به هر تقدیر، هنر عصر یخ، پاسخی به توهمات مدرنیتۀ لیبرال سرمایه‌دارانه تحت عنوان رونق، دموکراسی، صلح و عشق است.

تخیل عصر یخ به‌یادمان می‌آورد که جنگ و صلح تاریخچۀ خاص خودشان را دارند، چراکه کنش اجتماعی به شمار می‌روند. اینکه خشونت میان انسان‌ها امر جهانشمول، ابدی، ناگزیر و ارزشمندی نیست و مهمتر اینکه، خشونت و جنایت امور خاصی هستند که تقریباً فقط به فرهنگ‌های مشخصی مربوط می‌شوند که مردانگی را با سلطه مترادف می‌دانند. فمنیسم بر این تأکید دارد که خشونت نه بیولوژیکی و نه هورمونی، بلکه اجتماعی است. اینکه جنایت، خشونت و جنگ موجب تولید قدرت می‌شوند. اینکه خشونت، جنایت و جنگ «سرچشمه‌های کسب» مردانگی «یا انجام و اجرای» آن به حساب می‌آیند.

سروری و شهادت، دیالکتیک اندوهبار تولید مردانگی نظامی و خشونت‌آمیزند. جهان عصر پس از جنگ سرد، جهان صلح‌آمیزی نیست چراکه به مصیبت «جنگ‌های نوین» دچار است و در این بافت معنایی است که سلسله‌مراتب و ستم جنسیتی احیا می‌شود. ایجاد و حفظ مردانگی نظامی، برای این شیوه‌های جدید از ستیزۀ مسلحانه‌ای که در سراسر مرزهای منعطف سرمایه‌داری جهانی‌شده، در میان دولت‌ها و در چارچوب دولت‌ها در جریانند، از اهمیت حیاتی برخوردار است. خشونت به مزدوران‌، شرکت‌های امنیتی و جنگ‌سالاران تفننی سپرده شده است: گنگ‌ها، چریک‌ها، پلیس‌ها، گروهان‌های مرگ. شبکه‌های تجارت آزاد تبهکارانۀ آنها و سلطۀ فضایی‌شان موجب شکست اقدامات دموکراسی‌های نوین می‌شود. تجاوز و تاراج، شیوۀ عملکرد «جنگ‌های نوین» هستند: نباید تجاوز و تاراج را یکی دانست. سرمایه‌داری نولیبرالی موجب ترویج خشونت می‌شود. ثروتمندترین جامعۀ روی کرۀ زمین، دست به اسلحه است. این جامعه دارای یکی از بزرگترین زندان‌های جهان است. خشونت در میان دولت‌ها و شهروندان جریان دارد. خشونت، نامعقول، غریزی و بدوی نیست. خشونت از قدرت و کنترل بر زمین، ثروتمندان، و آدم‌ها قدرت می‌گیرد و بر قدرتشان می‌افزاید. ابرمردانگی‌های خشونت‌آمیز و قطبی‌شدن جنسیتی ملازم آن، دو امر اساسی هستند: این دو در جامعۀ مدنی و نیز در دستگاه‌های دولتی بازتولید می‌شوند. در واقع، خشونتی که سرمایۀ نولیبرالی و عوامل آن تولید می‌کنند، بخش جدایی‌ناپذیری از توافق جنسیتی دستخوش تحول آن هستند. توافقی که من آن را نوپدرسالاری می‌دانم.

از پارادایم برابری سخن گفته‌اید. این آرمان در جهان سرمایه‌داری شده‌ی کنونی چه جایگاهی دارد؟

به‌رغم افزایش خشونت و نابرابری که ذاتی نولیبرالیسم است، در واپسین ربع سدۀ بیستم، نهادهای جهان به یک اجماع دست یافتند: آنها هدف برابر جنسیتی را در پیش گرفتند. به‌طرز شگفت‌آوری، این درست در زمانی رخ داد که شاهد به پایان رسیدن پارادایم برابری بودیم. به هر حال، مفهوم فرصت‌های برابر، نمی‌توانست در برابر ساختارهای جنسیتی ایستادگی کند: تقسیم کار جنسیتی و خشونت به‌عنوان سرچشمۀ ایجاد و اجرای مردانگی. اما با فروپاشی اجماع پس از جنگ جهانی دوم بر سر دولت رفاه و اقتصاد مختلط، پارادایم برابری، از اولویت‌های ضدانقلابی نولبیرالی مؤسسات مالی جهان در حال شکست خوردن است. آنها از فرصت‌های برابر دم می‌زنند، ما در عمل موجب تولید «مدرنیسم پسرفتی» می‌شوند که تقسیم کار پدرسالارانه، مردانگی‌ها و زنانگی‌های سنتی را بازتولید می‌کند.

بنابراین باید مراقب زبان آزادی‌خواهانۀ سرمایه‌داری جهانی باشیم: این زبان بر جهان حکمفرمایی می‌کند و از زبان آزادی، انتخاب و رقابت بهره می‌گیرد تا همبستگی، خلاقیت همیارانه و برابری را از صحنه به در کند. پس از اضمحلال کمونیسم‌های دولتی، جهان در برابر فروپاشی ایستادگی کرده اما در تقلای یافتن اشکال ایدئولوژیکی و نهادینۀ جدیدی برای ارزش‌های بزرگی چون همبستگی، همیاری، خلاقیت و برابری است. ارزش‌هایی که برای برابری جنسیتی از اهمیت سرنوشت‌سازی برخوردارند. در این لحظه از سرکردگی سرمایه‌داری یعنی، پرهیزناپذیری، شکست‌ناپذیری، و بهنجاری ظاهری آن، زبان بازار نه تنها بر اقتصاد، که بر خود حیات نیز حکمفرماست. این البته یک دروغ است. سرمایه‌داری حیات را نمی‌سازد و این دروغ، تنها زمانی افشا خواهد شد که پرتوی جنسیت و رازها و سکوت‌های ناگفتۀ درهم بافتۀ صورتبندی سرمایه‌داری و پدرسالاری را بر آن بتابانیم.

«زن» به عنوان کالا، به‌عنوان سرپرست، به‌عنوان مولد و زادآور دوباره در جایگاه یک دیگری ظاهر شده است. در همین اثنا، فرمانفرمایی ایدئولوژی‌های مردانگی دوباره به میدان آمده است. جنسیت، به‌طرز بی‌همتایی، محدودیت‌های این صورتبندی، تناقضات آن و مهمتر از همه، ناپایداری آن را افشا می‌کند. قرارداد جنسی قدیم، ناپایدار از آب درآمده اما به شکل مدرن‌شده‌ای حفظ شده است. نوپدرسالاری نولیبرالی، صورتبندی جدید سلطۀ مردانه است.

با آنکه نوپدرسالاری نولیبرالی، سرکرده‌وار (هژمونیک) است، وضعیت دلهره‌‌آمیز، گله‌مند و آشفته‌ای دارد. هرچند جنسیت، درونمایۀ اغلب نامرئی یا در بهترین حالت، حاشیه‌ای گفتمان‌های رادیکال و سیاسی-حزبی باقی می‌ماند، توجه ما را به سوی شکاف‌ها و گسل‌ها و ناپایداری‌های توافق سرمایه‌دارانۀ جهانی نوین جلب می‌کند چراکه جنسیت، همچون طبیعت، به همه چیز مربوط می‌شود. جنسیت در همه چیز و در همه‌جا حاضر است. توافق جهانی نوین، تنها یک توافق جنسی نوین است. سرمایه‌داری جهانی بر اساس اصول، نهادها، فرهنگ‌ها و ذهنیت‌های پدرسالارانه عمل می‌کند. بنابراین، رهایی ما از این مصیبت، بدون فمنیسم قابل تصور نیست.

زور در سراسر جهان، عامل همجوار نولیبرالیسم است. در آغاز سدۀ بیستم، حدود 85 درصد از تلفات جنگ را نظامیان عمدتاٌ مرد تشکیل می‌دادند، نه غیرنظامیانی که اغلب زن و کودک بودند؛ اما در پایان این سده، این نرخ تا حد زیادی برعکس شده است. غارت، تاراج، بیرون کردن جمعیت‌ها از اراضی و تجاوز، به بخشی از سازوکار روزمرۀ امور جهان بدل شده است.

جنسیت در سرمایه‌داری آسیایی یا حتی آمریکای لاتین ابعاد متفاوتی دارد. برخی از مولفه‌های فرهنگی هم باعث به معنایی بومی شدن این سرمایه‌داری شده‌اند. نسبت این سرمایه‌داری بومی شده با برابری را چگونه صورتبندی می‌کنید؟

در آمریکای لاتین، جوامع برزیل، مکزیک، کلمبیا و ونزوئلا، که از دیکتاتوری سر بر آورده‌اند و در تقلای جان سالم به‌در بردن از تأثیرات سیاست‌های اقتصادی نولیرالی به سر می‌برند، به آفت جنایت و خشونت سازمان‌یافته دچار شده‌اند. میلیون‌ها نفر در فضاهای شهری آلوده، بدون برنامه‌ریزی و بدون حمایت دولتی زندگی می‌کنند. در این فضاها، دولت‌های محلی هیچ صلاحیت قضایی یا قدرت دخالتی ندارند. خشونت دیکتاتوری‌ها یا جنگ‌های داخلی در این فضاها بر روابط میان دستگاه‌های سیاسی و پلیسی برخاسته از سیاست‌های نولیبرالی حکمفرما هستند. و مرزهای میان سیاست و «تجارت آزاد» قانونی و غیرقانونی در این فضاها سیال بوده و اغلب تحت کنترل ابرمردانگی‌ها قرار دارند.

تجربۀ این جوامع نشان می‌دهد که فقر به تنهایی موجب تولید خشونت نمی‌شود. فقیرترین انسان‌های روی زمین، زنان هستند. اما آنها بیش از آنکه اعمال‌کنندۀ خشونت باشند، قربانی آن هستند. «دموکراسی‌های نوین» آمریکای جنوبی، قدرت رویارویی با صاحبان تجارت مواد و اسلحه را ندارند. نابرابری‌های عمیق برزیل، اقدامات حکومتی در جهت برخورد با فقر را به‌طرز جدی ناکام گذاشته است. نرخ قتل در برزیل، کلمبیا، ونزوئلا، السالوادور و هندوراس بالاست. محلاتی که از حمایت دولتی برخوردار نیستند در وضعیت جنگ بی‌پایانی به سر می‌برند که نرخ قتلشان را چندبرابر می‌کند. نفوذ شبکه‌های تبهکار در نهادهای عمومی گاه بدین معناست که خشونت نه به معنای شکست نهادهای دموکراتیک، بلکه شکست بنیادی است که وجودشان بر آن استوار است.

سرمایه‌داری‌های آسیا اغلب نمونه‌هایی از دولت‌های پرتوان، ارائۀ ضعیف خدمات رفاهی، و سلطۀ مدرن‌شدۀ مردانه هستند. این کشورها، که نیمی از جمعیت انسان‌ها را در خود جای می‌دهند، توافق جنسی سدۀ بیست و یکم را تعریف خواهند کرد. فناورین نیز مردانه‌شدن جمعیت را افزایش داده است. ورود فناوری سونوگرافی برای تشخیص جنسیت جنین در اوایل دهۀ 1980، سقط جنین را تسهیل کرده است.

آینده با سرمایه‌داری‌های «نوین» آسیا، آمریکای جنوبی، و جوامع سوسیالیستی سابق شکل خواهد گرفت. آنها در حال تعریف توافق جنسی سدۀ بیست و یکم هستند. سرمایه، خواه به شکل آسیایی آن، خواه مدل انگلیسی- آمریکایی آن، و خواه به صورت پسادیکتاتوری آمریکای جنوبی آن، زنان را به کار خواهد گرفت اما آزادشان نخواهد کرد. در عین حالی که پرولتاریای جهانی در حال رشد است، طبقۀ پریکاریا نیز به رشد خود ادامه می‌دهد. پریکاریا صورت محبوب بازار نیروی کار سرمایه است که همۀ ریسک‌ها و مسئولیت‌های زندگی را بر دوش کارگر می‌اندازد. و دقیقاً در همین طبقه است که زنان غلبه دارند.از دهۀ 1970، آموخته‌ایم که همبستگی اجتماعی از طریق دولت‌های رفاه، شرط ضروری حداقلی برای متمایل شدن جامعه به سوی زنان و شنیده شدن صدای آنهاست. این بدین معنا نیست که دولت‌های سوسیال دموکراتیک یا سوسیالیستی فمنیست بوده‌اند. اما رژیم‌های اقتصادی که از سوی بانک جهانی و صندوق بین‌الملل پول بر دولت‌ها تحمیل شده‌اند، خیر همگانی را به چالش کشیده‌اند. هیچ جامعه یا نظامی، زنان به همان اندازۀ مردان حقوق نمی‌گیرند. در هیچ جامعه‌ای مردان به اندازۀ زنان مسئولیت مراقبت را برعهده ندارند. جنس‌مداری در فرهنگ‌ها و بافت‌های جدیدی رشد می‌کند. خشونت و پرخاشگری جنسی در جامعه‌ها مورد بخشش قرار می‌گیرند. و در جهانی که تحت سلطۀ نوپدرسالاری نولیبرالی است، نشانه‌ای از اینکه این وضعیت به نفع زنان تغییر خواهد کرد وجود ندارد. تغییر بدون انقلاب جنسیتی امکانپذیر نخواهد بود.

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز