یادداشتی از طاهره مشایخ (استاد دانشگاه)؛
یک بلیط رفت و برگشت برای مشهد مقدس
طاهره مشایخ در یادداشتی بر کتاب واگن مخصوص که شامل داستانکهای رضوی است، مینویسد: مخاطبان با خواندن کتاب واگن مخصوص انگار بلیط رفت و برگشت به مشهد مقدس گرفتهاند و از دور سلامی خدمت آقا عرض میکنند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «با خود گفت کاش من هم یکی از کبوترهایش بودم! کبوتری کنار پنجره نشست. از روی ویلچر بلند شد؛ چند قدم جلوتر نرفته بود که کبوتر پرواز کرد.»
این چند جمله با عنوان «اوج» تنها یکی از داستانکهای واگن مخصوص است که توانسته یکی از آرزوهای ما شیعیان را در قالب داستانک شرح دهد: کاش کبوتر حرمت بودم!
واگن مخصوص کتابی شامل تعداد زیادی داستانک رضوی ویژه زیارت و کرامات امام هشتم مخصوصا برای دوستداران ادبیات مینیمال است. کسانی که در روزگار سرعت و کمحوصلگی وقت کافی برای خواندن رمانهای طول و دراز ندارند و ترجیح میدهند داستان کوتاه و داستانک بخوانند، با خواندن کتاب واگن مخصوص انگار بلیط رفت و برگشت به مشهد مقدس گرفتهاند و از دور سلامی خدمت آقا عرض میکنند. داستانکهای این کتاب مخاطب را به واگن مخصوصتری سوق میدهد که بعضی از آنها به تنهایی قابلیت آن را دارد خواننده را تا خود مشهد مقدس ببرد. گویی که مخاطب سوار بر قالیچه پرنده شده و از آن بالا گنبد طلایی و صحن را نظاره میکند. با کبوترهای صحن راهی شده و وارد حرم میشود و تازه آن وقت است که میفهمیم این داستانکها با روح و روانمان چه میکند.
«دکتر خودش هم نمیدانست برای چه راهی سفر مشهد شده است. در قطار با مردی آشنا شد که پول درمان بچهاش را نداشت.»
در داستانک «واگن مخصوص» که نام کتاب نیز از آن گرفته شده، نویسنده شرح حال نمیدهد از شخصیت بینام و نشان دکتر و مرد. ما آنها را نمیشناسیم و چیز زیادی از آنها نمیدانیم؛ اما با همین چند کلمه با آنها همراه میشویم و به درک نهایی و پایان شگفتانگیز میرسیم. مصطفی خدامی، نویسنده واگن مخصوص، کلمات را با سلیقه داستانی، ادبی، دینی و نیز تجربه زیسته خود کنار هم چیده و با خلق هر داستانک دنیای جدیدی به روی مخاطبش میگشاید و تجربه زیسته او را نیز به غلیان درمیآورد. مخاطب با هر داستانک به فکر فرو میرود و برای کشف لایههای درونی و پنهانی و مرموز داستانک تلاش میکند.
نویسنده سعی کرده به سراغ تمام اقشار جامعه برود و همه را به بازی بگیرد: مادر، پدر، فرزند، مسیحی، دکتر، انگشترفروش، خادم، متهم، جیببر، رستوراندار، کشاورز، کفشدار حرم، سرباز.
در داستانک «پیرزن سالها پسرش را به پشتش میبست و به حرم میبرد. زانوهایش دیگر تحمل سنگینی را نداشت. امسال پسرش دستش را گرفته و به زیارت برد.» نویسنده کرامات و معجزه حرم رضوی را با پیرزن و پسرش به نمایش گذاشته و در دو داستانک زیر پرچم و معجزه مرزهای مذهبی را کنار زده و امام را برای همه جهانیان لحاظ کرده:
«در حرم برای دوست مسیحیاش شفا خواست. عیسی(ع) شب به خواب مرد مسیحی رفت...»
«کسی نفهمید به مشهد رفته بودم. روزنامهها نوشتند عیسی بن مریم(ع) معجزه کرده است.»
مصطفی خدامی حتی از کرونا هم نگذشته و چند داستانک هم خرج این موضوع مهم جهانی کرده:
«زن باردار کرونا گرفته بود. پرستار از اتاق زایمان بیرون آمد:
-هر دو سالماند.
اسم بچه را گذاشتند «رضا».»
داستانکنویس برعکس داستاننویس سعی ندارد تکلیف خواننده را زود مشخص کند و آخر قصهاش را مستقیم به مخاطبش بگوید. بلکه شگرد او این است که مخاطب را تا سرچشمه ببرد و تشنهتر برگرداند. یک بلاتکلیفی شیرین و جذاب از نتایج خواندن داستانک است که نهایتا با یک غافلگیری ختم به خیر میشود. شاید اکثر خوانندگان داستانک وقتی به آخرین کلمه برسند از خودشان بپرسند: چی شد؟ و بعد هاج و واج دنبال چرایی ماجرا میگردد. در اصل ماهیت داستانک همین است که مخاطب در پی یک کشف ضربهزننده است و به قول امروزیها نهایتا سوپرایز میشود. درواقع این بلاتکلیفی شیرین و جذاب داستانک، «هرکسی از ظن خود شد یار من» را به خوبی تجلی داده است. نویسنده مخاطب را نیز به بازی گرفته تا برای پایان باز داستانک خودش تصمیم بگیرد. واگن مخصوص به خاطر کوتاهی داستانکها احتمالا در یک نشست خوانده میشود، اما تجربه و لذت کشف لایههای درونی خوانش هر داستانک تا مدتها در ذهن مخاطبش باقی میماند. واگن مخصوص به همت نشر صاد در 114 صفحه به صورت کاغذی و الکترونیکی در سال 99 به چاپ رسیده است. اگرچه نویسنده در تعداد اندکی از داستانکها دچار تکرار و یکنواختی مضمون و شیوه بیان شده، اما باز هم از ارزش اثر نمیکاهد. واگن مخصوص در ایام میلاد باسعادت امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام به دوستداران و عاشقان زیارتش توصیه میشود. برای شیرین کردن ذائقه خواننده این یادداشت، خوب است داستانک «واسطه» را واسطه کنیم برای این پایانبندی:
«مادربزرگ به زیارت رفته بود؛ حاجت زن همسایه برآورده شد.»
شیرینی کشف لایه درونی این داستانک نوش جانتان!