یادداشتی از سعید فلاحفر؛
آیا دوره نگارخانههای دولتی سر آمده است؟
سعید فلاح فر (کارشناس و منتقد هنری) در یادداشتی به تبارشناسی نگارخانههای ایرانی پرداخته و با گشت و گذاری در دهههای مختلف به بررسی وضعیت فعالیت نگارخانهها و آنچه امروز در قالب تفکیک نگارخانههای «دولتی» و «خصوصی» جای میگیرند، نشست.
آنگاه که برای تبارشناسی نگارخانه های ایرانی اراده کنیم، در فرض «یقین» اولین جمله باز میمانیم. مثلاً نمیدانم به گشت و گذاری که در دهه هفتاد میان معدود نگارخانههای تهران داشتیم، میشد گفت؛ «گالری گردی»؟ اصلاً با تصویری که در همین چند سال گذشته؛ هنرمندان و نگارخانه دارن و حراجها و سلبریتیها و ژورنالیستها و دلالان و کلکسیونرها و منتقدها و مدیران هنری و... از نگارخانهها و نمایشگاههای هنری ساختهاند، میشود به آنچه در دهه هفتاد و پیش از آن تجربه کرده بودیم، عنوان «نگارخانه» و «گالری» داد؟ یا به عکس اگر آن روزگار را معیار بدانیم، آیا میشود نگارخانههای امروزی را قاطعانه نگارخانه به حساب آورد؟ در حالی که حتی عنصر دور از ذهنی مثل؛ پراگندگی جغرافیایی و منطق جایگیری شهری نگارخانهها هم دچار تغییرات اساسی شده است. هر آنچه عمداً از این قیاس ناگزیر، پرهیز کنیم یا هر آنچه فراموشی را به یاری بگیریم، از کنار سندی که در قالب «آئین نامه تاسیس نگارخانهها» در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تصویب شده، نمیتوانیم بگذریم. آئین نامهای که به وضوح نگاهی دیگرگونه به نگارخانهها دارد و مثلاً وسواسی در امور مالی این صنف (اعم از سهم منطقی و روشن فروش، مالیات، اسناد تجاری، مالکیت شهری و ملکی و...) نشان نمیدهد. تا جایی که این آئین نامه در سالهای گذشته محل اختلاف فراوان بوده است. اختلافی که بیشتر ناشی از تحولات معانی و تطورات تصویر عمومی نگارخانههاست تا ضعف ذاتی آئین نامه.
با این مقدمه؛ تعبیر امروزین از خاطراتی که در نگارخانههایی مثل «سالنهای فرهنگسراها»، «راهروهای نمایشگاهی ادارات فرهنگی»، «نگارخانه سوره»، «نگارخانه برگ» و... تجربه کرده بودیم، دشوار است. از جمله تلاش برای تفکیک نگارخانههای «دولتی» و «خصوصی» آن دوره، به مرزهای برجسته و تاثیرگذاری ـ آنچنان که امروزه اتفاق میافتد ـ منجر نمیشود. وظائف ماهوی که در آن دوره برای نگارخانه متصور بود، ساختارهای چندان متفاوتی در بخش دولتی و خصوصی نداشت. تا جایی که حتی برای عده زیادی از برگزارکنندگان و بازدیدکنندگان نمایشگاه، محل سئوال نبود. سئوالی که نقش جدی در سنجش نگارخانههای امروزی دارد. پاسخ به این «چرایی» همان است که از تعاریف تازه و تصاویر عمومی نگارخانههای امروزی برمیآید. حدفاصل یک بنیاد فرهنگی و هنری تا بنگاه تجاری و مالی و به طور مشخص؛ نسبت فرهنگ عمومی، هنر، اقتصاد، تجارت، معیار ارزشگذاری آثار و... عواملی هستند که ـ در بایدها و نبایدهای نوظهورـ عملکردهای دولتی و خصوصی را در نسل جدید نگارخانهها قابل تشخیص میکند.
برای قیاس این دو بخش در دگرگونیهای اخیر و یا ارئه تصویر واقعیتر از فعالیتهای شبهه دولتی؛ نگارخانه برگ نمونه قابل توجهی محسوب میشود. بعد از نسل اول نگارخانههای تهران، گالری برگ یکی از معروفترین و تاثرگذارترین مراکز نمایش هنرهای تجسمی بود که در بخش دولتی و توسط شهرداری تهران راه اندازی شد. افول فعالیتهای این گالری تا حد تعطیلی و راه اندازی مجدد یک گالری با همین نام در عمارت عین الدوله در سال ۱۳۸۶ (که هرگز به تکرار موقعیت گذشته برگ دست پیدا نکرد) نمودار مکرری است که کم و بیش شامل اغلب نگارخانههای دولتی آن دوره میشود.
در حالی که فرهنگسراهای دولتی و بعضی نهادهای وابسته به دولت، دانشگاههای هنری، ادارات کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و... در فضاهای نمایشگاهی دل به سیاستهای کلی خود بسته بودند، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران با تاسیس نگارخانه لاله، امکان دیگری را در حاشیه بوستان لاله تجربه کرد. آنچه در این گالری به عنوان سیاستی موفقیت آمیز دنبال میشد، تمایل به تبعیت از شیوه مدیریت نگارخانههای خصوصی بود که تا حد امکان به مدیران مستقلتر و حرفهایتر سپرده شد.
به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت؛ مدیریت دولتی، ذاتاً خود را در رقابت و عملکرد امروزی نگارخانه داری منفعل و شکست خورده میدید و به جای اتخاذ شیوههای معمول دولتی گذشته و یا جستجوی مدیریتی متفاوت، چاره ای جز رفتارهای خصولتی (!) و تبعیت از شیوه بخش خصوصی و تقلید از آن نداشت. غیر از دورههای محدود و تجربههای موقت و اندکی مثل؛ خانه هنرمندان، پردیس ملت، چند نهاد اقتصادی و بانکی و... این سرانجام را باید پایان ورود بخش دولتی به امور گالری داری در فضای جدید این صنف دانست. چراکه رفتار هنرمندان، اقبال عمومی، مخاطب های هنر، بازار هنر، تاثیرگذاری بر رویدادهای اجتماعی و... به وضوح در بخش دولتی و خصوصی از یکدیگر فاصله گرفتهاند. اختلاف نظرهای سیاسی، اجتماعی و گاهی ایدئولوژیک، اختلاف سلیقههای شغلی و حرفهای بین بخش دولتی و خصوصی و چگونگی همراهی با افکار عمومی (که فارغ از ارزیابی، خاصیت اغراق آمیز فضای هنری این روزهاست) بیشترین سهم را در جدایی این دو مسیر داشتهاند. البته این قاعده و ساختار هنوز به شهرهای کوچکتر سرایت نکرده است. با کمی اغماض باید پذیرفت که؛ اگرچه در فضاهای کوچکتر و محدودتر جای چندانی برای دولت باقی نمانده اما هنوز مدیریت دولتی به دلیل در اختیار داشتن منابع مالی، قدرت اجرایی، دسترسی به منابع هنری مختلف و فضاهای نمایشگاهی بزرگتر (و گاهی حرفهایتر) مثل فرهنگسرای نیاوران، موزه صبا، موزه هنرهای معاصر تهران و... همچنان در انحصار برگزاری بسیاری از نمایشگاههای مناسبتی، رویدادهای حرفهای و ملی، نمایشگاههای بزرگ و... برتری خود را نسبت به بخش خصوصی (تقریباً) حفظ کرده است. انحصار و تسلطی که در مناسبات امروزی قدرت و ثروت و...، به ویژه با شکل گیری پیدا و پنهان کاریها و جذب تصمیم گیران دولتی، چندان هم ماندگار و پاسخگوی توقعات و مطالبات تازه نمینماید. البته ممکن است این تحولات، متعاقب هر تعریف تازهای از جایگاه هنرهای تجسمی و تعریف نهاد «نگارخانه» دستخوش تغییرات دیگری هم باشد.