خبرگزاری کار ایران

استاد فلسفه معاصر در دانشگاه ساسکس:

کاخ سفید با اهرم اقتصاد و زور نظامی‌ تمام پیمان‌های عالم را به هیچ گرفته است/ آمریکا در پوششی از آرمان‌های آزادیخواهانه در برابر دموکراسی ایستاده‌/ نیازمند بازتولید و خلق تفسیری تازه از دموکراسی هستیم

asdasd
کد خبر : ۹۶۸۲۴۰

سایمون گلندن معتقد است: برای تغییر وضعیت در میدان واقعیت یعنی برای عقب راندن ماشین وحشی سرمایه‌داری و تعدیل نظام بین‌الملل بر مبنای عدالت و برابری، محتاج دموکراسی تازه‌ای هستیم. این وضعیتی که در جهان وجود دارد آشفته است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، وقتی جرج بوش به نام دموکراسی به عراق لشکرکشی می‌کرد برخی از متفکران ازجمله ژیژک از آخرین میخ تابوت دموکراسی سخن به میان آوردند. دموکراسی رو به موت که هنوز توانی برای ادامه داشت، با جنگ‌طلبی آمریکا از نفس افتاد و در کار بازتولید چیزی برآمد که برای نفی آن برکشیده شده بود. امروز که ترامپ ایالات متحد را به پشتوانه رای مردمی خود به کشوری عهدشکن بدل کرده و در داخل نیز با بحران کمرشکن نژادپرستی نهادینه و رسمی گلاویز است، به راستی امروز دموکراسی چه وضعی دارد؟ آیا می‌توان امیدی برای تغییر وضعیت داشت؟ اگر چنین است این امید را کجا باید جستجو کرد؟ سایمون گلندن (استاد فلسفه معاصر در دانشگاه ساسکس در انگلستان) معتقد است: بحران در بحران مفهومی است و راه علاج وضعیت کنونی از مجرای دموکراسی کنونی نمی‌گذرد. از نظر او، بدون ایجاد ذهنیتی تازه از دموکراسی امکان گذار به وضعیت بهتر در میدان عمل وجود ندارد.

دموکراسی امروز چه وضعی دارد و آیا می‌توان امیدی برای تغییر وضعیت آن داشت؟ این امید را دقیقا باید کجا جستجو کرد؟

دموکراسی یکی از آن مفاهیم است که امروز به کلی تباه شده است. تباه شدن دموکرسی این نیست که بگویید دیگر دموکراسی کار نمی‌کند یا از کار افتاده؛ خیر. من در باب ذات آن حرف نمی‌زنم بلکه سخن من این است که دموکراسی به بی‌عملی کامل رسیده است.

در برخی موارد دموکرسی صرفا چیزی جز انتخابات دوره‌ای یا همان انتخاب حاکمان برای مدت‌های معینی است. در وادی دیگر دموکراسی دقیقا نقطه انتقال تمامی ارزش‌هایی است که نظام‌های به اصطلاح دموکراتیک کنونی برای پاسداشت و حراست از آن پدید آمده‌اند. در این مورد می‌توان به وضوح به نظام بین‌الملل اشاره کرد.

نظامی که ایالات متحده آمریکا ادعای رهبری آن را دارد. امروز نظام بین‌الملل که واقعا این نام را برای مناسباتی که اکنون در جهان حاکم است بسیار بی‌معنی می‌دانم؛ مترادف چند نهاد بین‌المللی است. اما این نهادها تحقیقا هیچ اختیاری خارج از اراده ایالات متحده آمریکا ندارند.

چندین کشور تصمیم می‌گیرند بر سر یک موضوع به یک توافقی برسند. مثلا مساله اتمی ایران یا گرمایش زمین اما آمریکا به راحتی و با یک امضا می‌گوید من دیگر نیستم. اگر در نظامی که حداقلی از دموکراسی در آن حاکم بباشد، کسی یا نهادی چنین کاری بکند، بلافاصله باید در دادگاهی پاسخگوی نقض عهد خود باشد. مگر قرارداد مبنای دموکراسی نیست؟! مگر دموکراسی حکومت همه به وسیله همه نیست؟! پس چرا کشوری با اهرم فشار ثروت و اقتصاد و زور نظامی‌اش می‌تواند تمام پیمان‌های عالم را به هیچ بگیرد؟! این وضعیت شبیه این است که کسی که بیشترین ثروت را دارد، کسی که زور بیشتری دارد خود را از پاسخگویی معاف بداند. چنین کسی یا نهادی همان حاکم جبار نیست؟!

من فکر می‌کنم دموکراسی یکی از آن مفاهیمی است که باید برای آن جانفشانی کرد اما از کدام مفهوم؟ دموکراسی نظیر هر مفهومی تاریخ تحولات خود را دارد. حتی امروز هم از دموکراسی نمی‌توان حرف زد بلکه باید از دموکراسی‌ها حرف زد.

یک نکته بسیار روشن است و آن اینکه وقتی من به مفهومی که از دموکراسی در میان توده‌ها وجود دارد، رجوع می‌کنم به سرعت درمی‌یابم که با این تلقی از دموکراسی تغییری حاصل نمی‌شود.

من معتقدم ما امروز برای تغییر وضعیت در میدان واقعیت یعنی برای عقب راندن ماشین وحشی سرمایه‌داری و تعدیل نظام بین‌الملل بر مبنای عدالت و برابری، محتاج دموکراسی تازه‌ای هستیم.

این وضعیتی که در جهان وجود دارد آشفته است. از وضعیت داخلی امریکا که پس از انتخابات ترامپ گویی به ناکجا و نازمان پرتاب شده تا نقض مکرر پیمان‌های جهانی توسط همین دولت نمی‌تواند معلول علتی واحد باشد.

من در اینجا می‌خواهم ادعا کنم که دموکراسی که بوش پسر و اوباما و ترامپ از آن حرف می‌زنند و می‌زدند و دموکراسی امثال جرج سوروس اصلا در وضعیت کنونی بی‌تقصیر نیست.

به هر حال نظام بین‌الملل و جامعه امریکایی بر اساس این معنا از دموکراسی کار می‌کنند از این‌روست که من مصر هستم تا نظریه سیاسی و فلسفی به کار بازتولید و حتی خلق تفسیری تازه از دموکراسی برآید.

اگر این تفسیر تازه روی ندهد، ما در مقام عمل چیزی برای تغییر دادن نخواهیم داشت. تصور بکنید امروز به مردم بگوییم وضعیت کنونی جهان با شرایط دموکراتیک فاصله معناداری دارد، اولین چیزی که باید بدان پاسخ دهید این است که تغییر شما واپسگرایانه است چون بناست علیه نظام لیبرل دموکراسی جهان عمل کند. مردم در واقع چنین می‌پندارند که عیب از دموکراسی نیست بلکه مشکل در مجریان است اما این باوری خطاست.

بگذارید برای اینکه نشان دهم چگونه دموکراسی آمریکایی در آغاز خود چندان ربطی به دموکراسی مدرن نداشت به اعلامیه قانون اساسی آمریکا رجوع کنم. چهره‌های موسوم به بنیانگذاران آمریکا اساسا نسبت چندانی با دموکراسی نداشتند. آنها از دموکراسی اجتناب می‌ورزیدند و تلاش‌شان بر این بود که مردم عادی تا جایی که مقدور است و امکان دارد سمت قدرت سیاسی و مشارکت در آن نروند.

از نظر آنها حکومت کار نخبگان است و قانونی اساسی محملی است تا بتواند این نخبه مدنظر را پرروش دهد. به نظر من؛ کار آنها بسیار صادقانه بود؛ دست‌کم نظرشان در مورد نوع حکومت و نقش مردم در آن را می‌دانیم اما به نظرم امروز خیلی آزاردهنده است که ما با حاکمانی در ایالات متحده روبرو هستیم که اصلا نمی‌دانیم دقیقا در سرشان چه می‌گذرد. آنها در پوششی از آرمان‌های آزادیخواهانه دقیقا در برابر دموکراسی ایستاده‌اند. من بنا به این دلایل است که از ضرورت بازاندیشی در دموکراسی سخن به میان آورم.

به اعتقاد شما لوازم این بازاندیشی چیست؟

به نظرم این خلق مفهوم تازه مستعد خلق شرایط تازه‌ای است یعی دموکراسی نمی‌تواند بدون برخی تغییرات بنیادین دیگر واجد مفهومی تازه و بدیع شود. از این‌رو می‌خواهم بگویم که ذهنیت جدید که ما از دموکراسی باید به دست بیاوریم مستلزم تغییری در خود نگرش ما به واقعیت است.

ما باید بتوانیم در مورد واقعیت جور دیگری فکر کنیم و خود این هم منوط به این است که تلقی ما از خودمان و جایگاهمان در جهان تغییر بنیادین پیدا کند. تمام کسانی که می‌خواهند با سرمایه‌داری بجنگند باید بدانند که این جنگ ابتدا در ذهنیت روی می‌دهد. من از تقدم نظریه بر عمل در میدان سیاست کاملا دفاع می‌کنم.

آیا این همان سخن لیبرال‌های محافظه‌کاریست که از ضرورت تفسیر و نظر مقدم بر هر کنشی سخن می‌گویند؟

به نظرم این یکی از محاسن لیبرالیسم محافظه‌کار است که نظریه را ارج می‌شمارد. مهم نیست که این ایده من محافظه‌کارانه به نظر بیاید یا نه، در هر حال من معقددم تغییر بنیادین در میدان عمل بدون ایجاد تحولات جدی در شناخت ما از مفهوم دموکراسی ممکن نیست.

به نظرم ما راهی جز بازاندیشی مجدد در یک منظومه‌ای از مفاهیم را نداریم. بدون ایجاد ذهنیت جدید از دموکراسی نمی‌توان امیدی به تغییر داشت و خود این منوط به باز اندیشی وضعیت انسان است. اینها واقعا مفاهیمی هستند که در تاریخ روی می‌دهند.

به نظرم لنین در اینکه معتقد بود برای گذار به دموکراسی آموزش لازم است برحق بود. اینکه مردم بیاموزند تا چطور با هم کنار بیایند، مستلزم آموزش است اما فکر نمی‌کنم تا برآمدن چنان شرایطی باید به استبداد تن داد.

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز