خبرگزاری کار ایران

هوشیار خیام برای فرید عمران نوشت؛

موسیقی او مرا به یاد گمگشته‌ای می‌اندازد

در آستانه کنسرت رقص با لحظه‌ها؛ هوشیار خیام یادداشتی را برای فرید عمران نوشته است. این کنسرت دوشنبه 5 بهمن در سالن رودکی اجرا می‌شود و خیام آثار پیانویی فرید عمران را اجرا می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایلنا؛ هوشیار خیام در یادداشتی کوتاه در آستانه کنسرت «رقص با لحظه‌ها» برای فرید عمران نوشته است:

این روزها هر صبح که بیدار می‌شوم، در نیمه‌های تاریکی، آن گاه که شهر هنوز خواب است، موسیقی او را جستجو می‌کنم. موسیقی او مرا به یاد گمگشته‌ای می‌اندازد. با خود فکر می‌کنم آن گمگشته کیست؟ یا چیست؟

او، فرید عمران، در نیمه‌های دهه‌ی بیست شمسی در خوزستان متولد شد. پدرش مردی موسیقی دوست بود که صدای خوشی داشت. مردی خوش چهره در ذهن من، که با صدایی بم و گیرا اشعاری را به عربی برای فرزند خفته در آغوشش می‌خواند. از پدری لبنانی و مادری فرانسوی متولد شده بود، و در آشنایی با دختری ایرانی دلباخته‌ی او شده بود، و این گونه بود که فرید عمران متولد شد. پدرش موسیقی فرید الاطرش برایش می‌خواند و صفحات ۷۸ دور ام الکلثوم در خانه بارها و بارها پخش می‌شد. هنوز قدیمی‌ترها به یاد دارند، صفحاتی که هر روی آن تنها چند دقیقه‌ای بیش طول نمی‌کشید.

آبادان دهه‌ی بیست کودکی فرید را شکل داد. شهر اولین‌ها، شهری که پر رنگ بود و پر اتفاق، گذرگاه تصنیف خوان‌هایی که ترانه‌های روز را پر آواز در کوچه‌ها می‌خواندند. شهر تمام اولین اتفاق‌ها برای فرید، که تا پیش از پنج سالگی موسیقی را درون خود احساس کرده بود، بی آن که شکلی یا هیبتی پر وضوح از خود بگیرد، تا اینکه اولین بار در پنج سالگی ساز پیانو را می‌بیند، و آن اتفاق، اتفاق بزرگ می‌افتد!

استادش، پیرمردی روس، بعدها به او یادآور شد که در نخستین ملاقاتشان چگونه هر نغمه‌ای که او نواخت، فرید بی‌کم و کاست به دنبالش خواند.

زمانی کوتاه پس از آن، شروع به نوشتن کرد. استادش زیر هر خطی از موسیقی که می‌نوشت علاماتی می‌گذاشت که برای فرید ناآشنا بود، علاماتی که حکایت از آکوردهای قطعه داشت، و فرید شرمگین بود از اینکه بگوید معنی آنها را نمی‌فهمد، پس، شب‌ها تا دیر وقت بیدار می‌ماند و در میان دست نوشته نت‌های خویش و یادداشت‌های استاد جستجو می‌کرد تا معنی آن علامات را بیابد… و این گونه بود که خود آموخته هارمونی را فهمید، و هارمونی بُعد شاخص و غریب آثار بعدی او گردید.

موسیقی او برای من تا مدت‌ها ناشناخته بود. گاه افسوس می‌خورم که او را بسیار دیر شناختم، گاه نیز احساس می‌کنم که می‌باید این‌گونه می‌بود، تا چیزی درون من شکل گیرد و موسیقی در وجودم ته‌نشین شود، تا بفهمم او چه کرده است.

موسیقی عمران عمارتی پرشکوه، بلند و سفید است، با پنجره‌هایی آبی رنگ، که روزگاری شادمانی‌هایی عمیق به خود دیده. عمارتی کهنه و قدیمی که امروز کمتر کسی راهِ آن را می‌داند یا درونش را می‌کاود، اما مغرور و ایستاده بر پا نگاه رهگذرِ تنها را جذب می‌کند و قدم‌هایش را کُند... عمارتی بلند با گچ‌کاری‌های زخم خورده و چوب‌های ترک خورده‌ی میزهای بلند پذیرایی…

به یاد می‌آورم: عمارت‌های شهر ما، که یکی پس از دیگری از دیده‌مان رخت بستند و تنها نقشِ خاطره‌ای دور در ذهن‌ها به‌جا گذاشتند. عمارت‌هایی که سقف‌های بلند و پنجره‌های بی‌هراس داشتند. عمارت‌هایی که نگاه عابر را کور نمی‌کردند. عمارت بلند عمران و باغ خرامان او بی‌مهری باغبان‌هایی را دیده که سالیانی دراز بی‌دغدغه از کنارش رد شده‌اند و دستی بر خاک نشسته بر صندلی‌ها و ارسی‌های آن نکشیده‌اند، لحظه‌ای زیر آلاچیقش ننشسته‌اند و یکبار پیچش تنگ و تو در توی گل‌های کاغذی را روی دیوارهایش نظاره نکرده‌اند. موسیقی‌دانانی بی‌مهر، که بی آن که بدانند چرا، فرض بر این گرفتند که سرزمین پرشیار ما لاجرم آهنگسازی تولید نکرده و نخواهد کرد.

ناگهان در نیمه‌ی تاریکی صبح به یاد می‌آورم گمگشته‌ی من کیست که موسیقی عمران مرا یادآور می‌شود: شهری که زمانی به شکل دیگری می‌شناختم، و سرزمینی که شکل دیگری از آن را هنوز در رویا می‌بینم…

هوشیار خیام

دی ماه ۱۳۹۴

کد خبر : ۳۳۹۸۳۳