گفتوگو با مرد متهم به قتل همسر و فرزندش
«فکر میکردم همسرم با فردی غریبه رابطه دارد و مدتی به او مظنون شده بودم؛ اما بسیار زیرکانه عمل میکرد و من هیچوقت نتوانستم مدرکی علیه او به دست آورم».
به گزارش ایلنا، «فکر میکردم همسرم با فردی غریبه رابطه دارد و مدتی به او مظنون شده بودم؛ اما بسیار زیرکانه عمل میکرد و من هیچوقت نتوانستم مدرکی علیه او به دست آورم».
اینها گفتههای مردی است که به اتهام قتل همسر و فرزندش در زندان به سر میبرد. او مدعی است همسر و فرزندش خودسوزی کردهاند و او در قتل آنان نقشی نداشته است؛ اما دلایل و مدارک موجود در پروندهاش، خلاف گفتههایش را نشان میداد و جرم او در دادگاه به اثبات رسیده و اولیای دم برایش تقاضای صدور حکم قصاص کردهاند.
خبرگزاری میزان گفتوگویی با این متهم انجام دادهاست که میخوانید.
چند سال با همسرت زندگی کردی؟
حدود شش سال. ما زندگی خوبی داشتیم و من همسرم را دوست داشتم.
چطور با هم آشنا شدید؟
خانوادهاش از آشنایان قدیمی من بودند. مدتها بود آنها را میشناختم و با توجه به این آشنایی، به خواستگاری همسرم رفتم و با هم ازدواج کردیم.
زندگی خوبی داشتید؟
بله. من همسرم را دوست داشتم و ما زندگی خیلی خوبی داشتیم و همهچیز برای ما عالی بود. «سایه» که به دنیا آمد، وضعیت ما خیلی هم بهتر شد و زندگی شادی داشتیم.
پس چرا آنها را کشتی؟
من آنها را نکشتم؛ مگر انسان میتواند کسی را که دوست دارد، به قتل برساند. من آنها را دوست داشتم و بههمیندلیل کوچکترین آسیبی به آنها وارد نکردم.
پس چه کسی همسرت را آتش زد؟
او خودسوزی کرد. من در دادگاه هم گفتم که چه اتفاقی افتاد. همسرم از دست من عصبانی بود، نتوانست خودش را کنترل کند و بههمیندلیل، روی خود بنزین ریخت و خودش را سوزاند. دخترم هم که کنار او بود، آتش گرفت و سوخت، من آنها را نکشتم.
اما همسایهها میگویند تو را دیدهاند که بارها با همسرت درگیری داشتی؟
من مدتها بود با همسرم مشکل پیدا کرده بودم و با هم جروبحث میکردیم؛ اما هرگز تصمیم نگرفتم او را بکشم.
درباره روز حادثه بگو؟
روز حادثه، من و همسرم مطابق روند معمول، با هم جروبحث کردیم. مدتی بود با هم مشکل داشتیم و مدام با یکدیگر دعوا میکردیم. در آخرینباری که با او دعوا کردم، همسرم را بسیار کتک زدم؛ اما پس از این درگیری، از عمل عجولانه و احمقانه خود پشیمان شدم، ولی دیگر فایدهای نداشت و او خیلی ناراحت بود. با خودم گفتم چند ساعتی که بگذرد آرام میشود. او همیشه بعد از دعواهایی که با یکدیگر میکردیم، ناراحت میشد و پس از اندک زمانی نیز آرام میگرفت.
چند ساعتی که از ماجرای دعوایمان گذشت، من به او گفتم سفره را پهن کند تا غذا بخوریم. درحالیکه همسرم وسایل سفره را آماده میکرد و در حال رفتوآمد به آشپزخانه بود، من یکباره دیدم آتش از داخل آشپزخانه شعلهور شد؛ شتابان به طرف آنجا رفتم؛ همسرم خودش را به آتش کشیده بود.
چطور متوجه نشدی چه تصمیمی دارد؟
او روی خودش بنزین ریخته بود، من هم فکر نمیکردم این کار را بکند. این همه عصبانیت همسرم را نمیتوانستم تصور کنم.
دلیل اختلافت با همسرت، بر سر چه بود؟
من فکر میکردم او با کسی رابطه دارد و مدتی بود به او مظنون شده بودم.
توانستی ادعای خود را ثابت کنی؟
هرگز چون همسرم خیلی زیرکانه عمل میکرد و من به هر دری که زدم، موفق نشدم مدرکی علیه او به دست آورم.
چرا چنین اتهامی به او وارد کردی؟
زیرا رفتار همسرم نشان میداد دیگر من را دوست ندارد. او به من اهمیتی نمیداد و میگفت دیگر چندان علاقهای به من ندارد و من نیز به همین خاطر به او مظنون شده بودم و یقین داشتم پای فرد دیگری در میان است.
چگونه به این یقین رسیدی و به همسرت شک کرده بودی؛ درحالیکه هیچکس به غیر از تو در زندگی او نبود؟
تاجاییکه اطلاعات به دست آورده بودم، میدانستم دو نفر از دوستانم با همسرم رابطه دارند.
کسی هم این موضوع را تأیید کرده بود؟
بله، دختر کوچکم. چندین بار این موضوع را تأیید کرد. بارها از او پرسیدم در نبود من چه کسی به خانه میآید؟ و او در پاسخ میگفت در نبود من دو نفر از دوستانم به منزلمان میآیند.
با دوستانت صحبت کردی؟
بله، ولی آنها وجود چنین رابطهای را انکار کرده و بعد هم من را مسخره کردند. میگفتند تو لیاقت همسرت را نداری.
چرا تو را مسخره میکردند؛ مگر تو چه مشکلی داشتی؟
من اعتیاد داشتم و بیشتر وقتم را صرف مصرف مواد میکردم و دلیل اصلی اختلاف من و همسرم نیز بر سر همین بلای خانمانسوز بود.
پس دلیل اصلی اعتیاد بود نه خیانت؟
همسرم بارها در زمینه اعتیاد و عواقب ناگوار آن برای آینده فرزندمان، به من هشدار داده بود. او از این بابت خیلی ناراحت بود و من هم نمیتوانستم مواد را کنار بگذارم. بارها با حمایتهای همسرم مدتی ترک میکردم، ولی به دلیل نبود ارادهای قوی در وجودم، دوباره به سمت مواد برمیگشتم.
چند بار ترک کردی و دوباره مصرف مواد را از سر گرفتی؟
بارها به کمپ رفته و ترک کرده بودم. چند وقت قبل از این حادثه نیز در کمپ بستری بودم و پس از بازگشت به خانه، بسیار عصبی و بههمریخته بودم.
سوءظن تو به همسرت در این مدت به وجود آمد؟
بله، در مدتی که در منزل نبودم و در کمپ بستری بودم، فکر میکردم همسرم با فرد دیگری در ارتباط است؛ تا هنگامی که از دخترم ماجرا را پرسیدم و او به من گفت در غیاب من دو نفر به خانه ما رفتوآمد دارند و با این حرف فرزندم، دیگر شک من به یقین تبدیل شد.
اما تحقیقات نشان داده همسرت هیچوقت به تو خیانت نکرده است. همسایهها هم این موضوع را تأیید کردهاند.
همسایهها که از من به همسرم نزدیکتر نبودهاند. بله، من نیز میدانم همسرم زنی پاکدامن بود؛ اما این اواخر به او مظنون شده بودم.
مدرکی هم دراینباره داشتی؟
هیچوقت مدرکی به دست نیاوردم. بههمیندلیل هم هیچگاه کسی حرفم را باور نکرد. همه فکر میکردند من به خاطر اعتیادم دچار سوءتفاهم و توهم شدهام و همسرم زن خوبی است و من بیهوده به او تهمت میزنم؛ درحالیکه اینگونه نبود و من اطمینان داشتم او با کسی در ارتباط است.
همسرت چطور بنزین تهیه کرد؟
بنزین متعلق به من بود، آن را برای اینکه داخل باک موتورم بریزم، خریداری کرده و در کنار آشپزخانه گذاشته بودم تا در صورت نیاز از آن استفاده کنم؛ اما آن روز همسرم بنزین را برداشت و روی خودش ریخت.
چرا سعی نکردی به او کمک کنی؟
چون غافلگیر شدم و به دلیل مصرف شیشه، در حال طبیعی نبودم. نمیدانستم باید چه کنم. دود و آتش فضای خانه را فرا گرفته بود و داشتم خفه میشدم. یک لحظه به حیاط رفتم تا نفس بگیرم و بعد هم برای نجات دخترم به داخل خانه بازگشتم. دستش را گرفتم و بیرون کشیدم؛ اما فایدهای نداشت و او سوخته بود. دیگر فرصتی نبود که همسرم را نجات دهم.
چرا در را روی همسایهها که برای کمک به تو و خانوادهات آمده بودند، باز نکردی؟
چون ترسیده بودم و فکر میکردم اگر در را باز کنم، اتفاق بدی خواهد افتاد و آنها به من حمله خواهند کرد و ممکن است با یکدیگر درگیر شویم؛ اما این دلیل آن نیست که من همسر و فرزندم را به آتش بکشم.
همسایهها گفتهاند تو چند بار همسرت را به قتل تهدید کرده بودی.
درست است، من بارها با همسرم درگیر شدم؛ اما هیچگاه او را تهدید به مرگ نکرده بودم. زیرا او مادر فرزندم بود و من او را بسیار دوست داشتم.
فکر نمیکنی گفتههایت در پرونده تناقض دارد و نمیتوان آنها را قبول کرد؟
چون من همسرم را نکشته بودم و دیگران هریک به نوعی سعی داشتند به من چنین القا کنند که من این کار را کردهام؛ بههمیندلیل من هم به تناقضگویی در سخنانم روی آوردم.
فکر نمیکنی این تناقضگوییها، فقط راهی برای پنهانکردن واقعیت است؟
هرگز، من از ابتدا واقعیت را به همه گفتم و توضیح دادم چه بر سر همسرم آمد؛ اما آنها قبول نکردند و من هم مجبور بودم تناقضگویی کنم. اما واقعیت همان چیزی بود که بارها توضیح داده بودم.
به قصاص محکوم شدهای. به حکم مجازاتت اعتراض کردهای؟
بله، پروندهام به دیوان عالی کشور رفته است. امیدوارم از گناه نکرده تبرئه شوم و بهزودی آزاد بشوم و بتوانم بر سر مزار عزیزانم بروم. زیرا میدانم هرگز سر بیگناه بالای دار نخواهد رفت.