خبرگزاری کار ایران

در مراسم تشییع نویسنده جوان مطرح شد؛

کوروش اسدی زمانی رفت که آثارش پس از ۱۲ سال مجوز گرفت/چه خوب که گلشیری رفت و مرگ کوروش را ندید

asdasd
کد خبر : ۵۰۴۶۷۱

مراسم تشییع پیکر کوروش اسدی، نویسنده، صبح امروز (دوشنبه 5 تیرما) از مقابل خانه هنرمندان برگزار شد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، محمود دولت آبادی در این مراسم با بیان اینکه مرگ ناگهان از راه می‌رسد و انسان را غافلگیر می‌کند، گفت: سوال من این است که چگونه ممکن است انسان در موقعیت پختگی خود به عنوان کسی که از نوجوانی و جوانی در تلاش مشق و نوشتن بوده ناگهان و غافلگیرانه از میانه خلوت ما برود؟

دولت آبادی خاطرنشان کرد: روزگار غریبی است. هیچ قشری به اندازه نویسنده‌ها در دوره جدید تنها و بدخو نشده‌اند. منظورم از بدخو اشاره به خودم است. چون همیشه یک فکر آزارنده‌ای به انسان می‌گوید بنشین گوشه. اولا بایستی مثل نیاکان خود دست به گوشه‌نشینی بزنیم چون رابطه اجتماعی به نحوی تغییر کرده که شخص حس می‌کند در آن جایی ندارد.

این نویسنده ادامه داد: واقعا آقای اسدی به عنوان یکی از چهره‌های خوب ادبیات در حال رشد فعالیت می‌کردند و از درگذشتش حیرت کردم. البته تعجب نکردم چون من داغ‌های زیادی را تجربه کردم از نوجوانی تا الان. نزدیکی چندانی با کوروش اسدی نداشتم که بتوانم درباره شخص او حرف بزنم ولی من عمیقا متاسفم از بابت اینکه یک آدم خوب و نویسنده‌ای که می‌رفت تا درخشش از چاردیواری‌ها به بیرون ساطع شود از دست جامعه نه چندان ثروتمند ادبی رفت و این برای من سوال است.

دولت آبادی خاطرنشان کرد: تاثر عمیق خودم را به این خاندان خلوت ادبیات بیان می‌کنم و تسلیت می‌گویم ابتدا به همسرش و خانواده‌اش و سپس به جامعه ادبی.

نویسنده کتاب کلیدر تصریح کرد: وقتی شنیدم کوروش اسدی از دست رفت به یاد تمام وقایعی افتادم که در جنوب کشور همه چیز را شخم زد و احتمالا کوروش از تکیه‌های پراکنده شده جنوب کشورمان بود که در تهران عجیب و غریب نتوانست دوام بیاورد.

دولت آبادی ادامه داد: دوستان باید ظرفیت بردباری خود را بالاتر ببرند. ما بایستی بتوانیم این دوره‌ها را بهتر تحمل کنیم. همیشه در معرض بیهودگی هستیم. در ترکیب بیهودگی و رنج و در ترکیب بیهودگی و دشواری لحظاتی که آن را همگان احساس نمی‌کنند بلکه متاسفانه دوستان ما آن را بیشتر احساس کرده و خراشیده و زخم برمی‌دارند اما این زخم را بهتر باید تحمل کرد.

فرزانه طاهری مترجم نیز در این مراسم گفت: از لحظه‌ای که خبر را شنیدم واژه‌ای مدام در ذهنم ایجاد کرد که او در آن خرداد تف‌دیده 79 در رثای گلشیری گفته بود: «عفونت»؛ عفونتی که گلشیری را از پا انداخته بود. از او خواسته بودم سخن بگوید در آن بهت و حیرانی آن روز هم حتی به یادم بوده که جنس کلمات همانی است که باید باشد جنس زندگی‌اش و زیستنش همان است که هرچه می‌گذرد کمیاب‌تر می‌شود و جنس شرافتش او را یکی از بهترین انسان‌ها و نویسندگان نسل خودش کرده است.

طاهری ادامه داد: انگار آن کلمه از اعماق ناخودآگاه برای تعبیر این همه زود رفتن او، کوروش اسدی احضار شده بود. نویسنده‌ای که گریخته از آبادان جنگ زده نوشتنش را به طور جدی در زمانه‌ای شروع کرد که باید می‌نوشتند و کنار می‌گذاشتند، سال‌های دهه شصت و پنجشنبه‌هایش و تمام زندگی‌اش به این تناوب فرساینده گذشت که بنویسد و بنویسد و نوشته‌هایش رنگ چاپ نبیند. و منتظر بماند و باز بنویسد تا دوره‌ای کوتاه برسد که گشایشی اندک داستان‌های نابش را به دست داستان‌خوان‌ها برساند.

این مترجم خاطرنشان کرد: اما تلخ‌تر می‌شود ذهنمان وقتی که در دوره‌ای رفت که کارهای او از پس 10، 12 سال انتظار مجوز سرانجام بیرون آمد تا نشان بدهد که چه داستان‌نویسی است. چه بسیار دیده بودیم که دوره‌های انتظار طاقت‌فرسا را تاب آورد اما هرگز قلمش را نیالود و از اصولی که انگار در عمق وجودش نشانده شده بود دست نکشید. به روش‌های باب شده این سال‌ها برای معیشت که روح داستان‌نویسی را زخمی می‌کند دست نیازید. هرگز ندیدم شکوه و ناله کنند هرگز از زبان خودش نشنیدم که چه دشواری‌هایی در زندگی موهایش را این همه زود سفید کرد. انگار همه آنچه را که می‌آزردش، آن لعنت‌ای که به قول خودش نویسنده ایرانی گرفتارش بود در کنار کابوس‌هایش و خیال‌بازی‌هایش در داستان‌هایش می‌دید. انگار زخم‌هایش را با خود دور از همه به گوشه‌ای می‌برد و تیمارشان می‌کرد.

طاهری ادامه داد: می‌بینیم خیلی‌ها که این روزها از او می‌گویند و می‌نویسند بر همین ویژگی‌هایش انگشت می‌گذارد همه ما که کم یا بیش می‌شناختیمش می‌دانستیم وقت‌هایی که انگار دیگر از پس روزگار برنمی‌آمد فقط غیبش می‌زد. یک بار آنقدر نگرانش شدم که به روی بالکن خانه‌اش رفتم و صورتم را به شیشه‌ها چسباندم تا ببینم آیا هست و پاسخ نمی‌دهد؟ یا نیست یا ... ولی باز پیدایش می‌شد و همان جوان صاف و زلال بود با همان لبخند به پهنای صورت و چشم‌های هوشیار و طناز. آن طنز در نگاهش این روزها خیلی به یادم می‌آید وقتی پیام‌های تسلیت را می‌بینم یا حالا که قرار است در قطعه نام‌آوران بیارامد.

طاهری ادامه داد: در اولین دوره جایزه گلشیری یکی از چهار داورمان بود و در دوره چهارم «باغ ملی» او که امید به داستان‌نویسی معاصر را زنده می‌کرد برنده شد. جایزه را که متوقف کردیم به دیدنم آمد تا منصرفم کند مو سپید کرده بودم و چهره‌اش باز شده بود. سال‌ها بود ندیده بودمش عوض شده بود. عشقی که در زندگی یافته بود و فرزندش انگار نورانی‌اش کرده بودند رمانش که درآمد همه ما که او و داستان‌هایش را می‌شناختیم شادمان شدیم امیدوار شدیم که حاصل آن همه شور و عشق به داستان، آن نگاه تیزبین به انسان و پیرامونش، آن حرمت‌گذاری به کلمه، به شکل دادن، به آفریدن بیشتر و بیشتر خواهیم دید. اما دریغ.

این مترجم و همسر هوشنگ گلشیری یادآور شد: در این 17 سال چند باری شده که گفته‌ام چه خوب که گلشیری رفت و ندید. یکی از آن چند بار لحظه‌ای بود خبر را شنیدم. تسلیت می‌گویم به همه دوستان ادبیات داستانی و آنها که خاندان داستانی از کوروش اسدی روشن‌شان می‌کرد. خسران بزرگی است که هر چه هم از پس سال‌ها انتظار بکشیم دیگر نوشته‌هایش را نخواهیم خواند. تسلیت می‌گویم به همه شما و به ویژه عاطفه چهارمحالیان که باید بار سنگین این اندوه را بر دوش بگیرد و دخترش شهرزاد که عشق کوروش به د استان در نامش تنیده است. جایش سخت خالی خواهد بود.

هرمز علیپور دیگر هنرمندی بود که در این مراسم سخن می‌گفت او خاطرنشان کرد قبلا از این بخواهند راجع به کوروش صحبت کنند باید به کلمه و جامعه ادبی هنری چه کسانی که در خلوت کار می‌کنند و چه کسانی که معروفند و چه کسانی که رنج بار هنر را به دوش دارند تسلیت بگویم.

این شاعر ادامه داد: من اولین بار در مجله کارنامه به وسیله نثری که کوروش در زمان گلشیری نوشته بود با او آشنا شدم و به نثر و نگاه و فشردگی که در آثارش بود تعلق خاطر و علاقه پیدا کردم.

هرمز علیپور در ادامه شعری را در رثای کوروش اسدی خواند.

یارعلی پورمقدم دیگر نویسنده‌ای بود که برای صحبت در دوره کوروش اسدی حاضر شد و سخن خود را این طور آغاز کرد: اشتباه می‌کنم که این طور شروع می‌کنم؛ نه موافق استتیک من است نه ایده جالبی دارد و حفظ شاعرانه کلام در آن غائب است.

پورمقدم ادامه داد: خسته‌ام از حرف‌هایی که درباره شاعران می‌زنند بعد از مرگ. خوب نیست هیچ، خیال می‌کنم. دور شدم از حرفم. یک شب خواب دیدم کلمات پروانه‌اند و من تور ندارم؛ تعبیر ساده‌ای دارد، می‌دانم. اما این خواب من را به یاد زندگی انداخت با اجاره خانه و پول آب و برق چک‌های بی‌محل و ازدواج‌های موفق و مرگ‌های زنجیره‌ای که منطبق نیست اصلا با استتیک من.

پورمقدم در پایان گفت: این شعر از محمود داودی بود با اندکی تلخیص.

حسین سناپور نیز در این مراسم گفت: متاسفم که برای چنین وضعیتی اینجا جمع شده‌ایم به جای اینکه در مراسم تجلیل و جایزه بزرگی برای کوروش دور هم جمع شویم. ذهن من مثل خیلی از شما هنوز این قضیه را نمی‌پذیرد و حرف زدن برایم سخت است.

سناپور ادامه داد: من نمی‌خواهم تسلایی به کسی بدهم نه به خانواده نه دوستانش و نه اهل قلم. تسلایی ندارم که بدهم تسلایی نیست که بدهم هر چه هست خشم است از این مرگ‌هایی که مرگ نیستند نفله شدن و قربانی شدن‌اند. گمان می‌کنم حتی بهتر است که گریه‌هایمان را هم نگه داریم که مبادا خشم‌مان خالی شود. خشم از این همه مصیبت از مرگی که نویسنده‌هایمان را جوان‌مرگ می‌کند و هر کدام را به کام خود می‌کشد بی آنکه هنوز واقعا زندگی کرده باشند. بی‌آنکه واقعا عرضه کرده باشند آنچه را که می‌توانستند.

این نویسنده ادامه داد: بگذارید خشمگین باشیم از این وضعیت و از این سیاست و فرهنگی که مدام اهل قلم را جوانمرگ می‌کند چه در کار و چه در حیات عادی‌شان. کوروش اسدی نه جمعه شب گذشته که ذره ذره در تمام سال‌های این چند دهه مرگ را تجربه کرد.

سناپور تصریح کرد: وقتی که به آتش جنگ از زادگاهش کنده شد، وقتی که خانواده‌اش از اطرافش پراکنده شدند. مجموعه باغ ملی را بخوانید که ببینید حسرت‌هایش را از آن گذشته چطور در چند باغ نمادین کرده و با چه حسرتی و با چه زیبایی و فشردگی هم. کوروش وقتی حضور مرگ را تجربه کرد که اولین مجموعه داستان مجوز گرفته‌اش در اواخر دهه 60 را قبل از انتشار و به حکم همان ارشادی که به کتابش مجوز داده بود خمیر شده دید و حسرت انتشارش به دلش ماند.

سناپور ادامه داد: مرگ را وقتی روز به روز و سال به سال تجربه کرد که تا حدود 40 سالگی منتظرمان بود تا کتابش چاپ شود تا بتواند ببیند که شکل دادن به حسرت‌های جوانی و پرسه‌های تنهایی‌ جوانی‌های خودش و بسیار جوان‌های مانند خودش باید تا چند سال در کشوهای میزی که شاید نداشت خاک بخورد با مرگ دم‌خور ماند وقتی که دوباره برای انتشار همان باغ ملی‌اش که قرار بود یکی از بهترین مجموعه‌های دوران خودش باشد باز چند سالی صبر کرد.

نویسنده کتاب سمت تاریک کلمات یادآور شد: صبر کردن‌هایی که تمامی نداشت و در کار فرسودن روح و جانش بود مثل حدود 10 سال صبر کردن برای انتشار رمانش «پشت ابرهای گمشده» و رد شدن‌های مکررش در ارشاد و از این ناشر به آن ناشر بردن تا مگر به ترفند تغییر ناشر این اولین رمانش مجوز بگیرد. تا مگر آن همه حسرت‌ها و دریغ‌ها از گم شدن کودکی و جوانی مجال دیده شدن پیدا کند تا مگر آن همه خالی پشت سر همه ما جایی گفته شود و بدانیم که نویسنده‌ای هست که آن تکانه‌ و آن شوک بزرگی که همه‌مان را گیج و سردرگم کرده نوشته و حی و حاضر پیش چشم‌مان گذاشته است تا مبادا ندانیم بر ما چه گذشته است.

سناپور ادامه داد: کوروش اسدی هر چه داشت و هر چه را می‌دید و هر چه را بود در داستان خلاصه کرد. می‌دانست این تنها سلاح و تنها مفر و تنها دارایی ماست در مقابل این زمانه‌ای که سیل‌وار در کار کندن بنیان‌هایمان است. بنیان‌های انسان بودن و ویرانی بودن‌مان و چه د ارایی که داریم. بی‌جهت نبود که در اواخر دهه 60 مثل من و دوستان دیگر به حلقه گلشیری پیوست چون می‌دید که آنجا خانه داستان است. خانه‌ای که محل خیلی چیزها شاید است اما هیچ چیز به اندازه داستان جدی نیست. خانه‌ای که سرنوشتش داستان و در قالب داستان ریختن همه این فرهنگ و این مردم.

سناپور خاطرنشان کرد: از میان آن همه هم که به این خانه رفت و آمد می‌کردیم کم نبودیم اهل حسرت اما کوروش انگار پرحسرت‌ترین مان بود کم نبودیم اهل زخم اما انگار کوروش زخم‌خورده‌ترینمان بود. کم نبودیم اهل جنگیدن در کشوری که حتی درصف نان و در صف اتوبوسش هم باید جنگید. کوروش اما اهل جنگیدن نبود. بودیم کسانی که داستان را تراش خورده‌ترین می‌خواستیم با کمترین باج به هر کسی حتی خواننده اما شاید کوروش باج ندهنده‌ترین در میان‌ما بود و شاید تنها کسی که داستان را زاویه خود کرده بود و تنها پناهش در مقابل این سیل که انگار هنوز دارد همه‌مان را می‌برد.

او ادامه داد: چه می‌شود کرد که بیش از این سی و چند سال دیگر تاب این همه را نتوانست و هم زندگی و هم نوشتن را رها کرد و فقط داستان‌های نوشته‌اش را برای ما گذاشت و آنها را که ننوشت و کارها و زندگی‌هایی که نکرد همچون حسرتی باقی گذاشت.

یونس تراکمه آخرین سخنرانی بود که در وصف کوروش اسدی صحبت کرد. او گفت: دو سال پیش که برای وداع آخر با ابوالحسن نجفی به بهشت زهرا رفته بودم به این باور رسیدم که جلوی رویم دارد آرام آرام خالی می‌شود و من هم در صف انتظار هستم حالا کمی دورتر و دورتر اما ما در صف قرار گرفته‌ها تنها دلخوشی‌مان به پشت سرمان است به جوانان و میان‌سالانی که قرار است عرصه حیات را با وجودشان با تخیل‌شان و با خلاقیت‌شان پرنشاط کنند آنچنان که جهان قابل زیست‌تر از آنچه هست باشد.

تراکمه که با بغض سخن می‌گفت و می‌گریست ادامه داد: به آخر خط رسیده‌ها فقط وقتی با رضایت چشم بر جهان می‌بندند که به پشت سرشان مطمئن باشند اما غم‌انگیز زمانی است که برگردی و پشت سرت را خالی ببینی. ببینی کسی یا کسانی که قرار بود باشند تا تو آسوده خاطر خداحافظی کنی. زودتر از تو رفته‌اند و تو مانده‌ای با حفره‌ای در مقابلت که گریزی از آن نیست و حفره‌ای مهیب‌تر پشت سرت.

این داستان‌نویس ادامه داد: جهان بدون این پشتوانه‌ها چه بیهوده و مهمل است. کوروش اسدی در زمانی گم شد که تازه پیدا شده بود. او پیدا شده بود تا زندگی‌های نکرده تو را زندگی کند. زندگی و ادبیات هنوز به کوروش اسدی خیلی بدهکار و مدیون بود.

پیکر کوروش اسدی برای دفن در قطعه نام‌آوران به سوی بهشت‌زهرا روانه شد.

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز