حمید لایجی؛ نویسنده کتاب روزگار فراموشی:
روزگار ما فراموش نخواهد شد
"روزگار فراموشی" سرگذشت شخصیتهایی است که به موازات یکدیگر پیش میروند تا سرحد عشق و روشنایی.
به گزارش ایلنا، "انسانها به خاطر رویدادهای تاریخی و همچنین اشتباهات نسلهای گذشته روی به دنیای مدرن گذاشتند. و در این عصر همه چیز برطبق روابط جلو میرود. محبت، احساسمسئولیت بسیار کمرنگ شده است." اینها را نویسندهای جوان بیان میکند که دغدغهاش نسلهای آینده و زیست متعالی آنان است.
"روزگار فراموشی" سرگذشت شخصیتهایی است که به موازات یکدیگر پیش میروند تا سرحد عشق و روشنایی. با حمید لایجی به گفتگو نشستهایم تا روزگار فراموشی را برای آیندگان به ثبت برسانیم.
درابتدا در خصوص ایده اولیه که در ذهنتان خطور کرد برای نوشتن کتاب روزگار فراموشی، کمی توضیح دهید.
انسان برای اینکه بتواند خانواده، افراد نزدیک و دور و طبیعت را درک کرده و دوست بدارد، ابتدا باید خود را بشناسد. به عبارتی خود را درک کرده و دوست بدارد. در واقع فرد ابتدا باید از خودشناسی شروع کرده و پس از شناخت خود، دیگران، طبیعت و... به انسانی صاحب عقیده تبدیل شود. انسانی که راه روشنی را آغاز کرده و حس آگاهی و دوست داشتن در تک تک سلولهایش ریشه دوانیده میتواند به عنوان یک انسان بر دنیای پیرامونش تاثیر خوشآیندی بگذارد؛ و رفتهرفته اشتباهات، تفکرات غلط، ترسها و... را اصلاح کرده و مانع انتقال آن تفکرات اشتباه به نسلهای آینده شود. در واقع چنین انسانی بر مبنای فرهنگ با تفکرات درست و کارآمد بر نسلهای آیندهاش تاثیر میگذارد. در واقع نسلهای آینده را با محبت، عشق، تاریخ و... کشورشان آشنا و آنها را دعوت به انساندوستی، آشتی با طبیعت، ادب، محبت و در آخر سازندگی میکند. در این رمان شخصیتها بر سر این موضوعات همراه با اصل داستان پیش میروند. زندگیهایی به موازات یگدیگر تا رسیدن به روشنایی و عشق.
چرا فراموشی؟
همینطور که عرض کردم انسانها بخاطر رویدادهای تاریخی و همچنین اشتباهات نسلهای گذشته روی به دنیای مدرن گذاشتند. در این عصر همه چیز برطبق روابط جلو میرود. محبت، احساسمسئولیت بسیار کمرنگ شده است.
منظورتان را از روابط کمی توضیح دهید.
منظورم اینست که همۀ روابط قراردادی است. کسی از روی محبت و احساسمسئولیت حال کسی را نمیپرسد. به عنوان مثال: یک تماس ساده: الو، سلام حالت چطوره؟ بیادت افتاده بودم و فقط میخواستم صدایت را بشنوم و حالت را بپرسم. منظور احوالپرسی واقعی، که ما دیگر کمتر چنین روابطی را شاهد هستیم. انسانها روز به روز از هم بیشتر فاصله میگیرند. محبت و احساسمسئولیت بسیار کم شده است. ساختار خویشاوندی بسیار ضعیف است و کارآکترهای خویشاوندی مثل عمه و خاله به فحش تبدیل شدند. آنقدر این داستان پیش رفت که این کارآکترها و سایر کارآکترهای دیگر مثل پدربزرگ، مادربزرگ و... جایگاهشان را از دست دادند؛ و رفتهرفته لیاقت عهدهدار شدن وظایفشان را هم از دست دادند و این شد که ساختارخویشاوندی روز به روز رو به ضعف گذاشت و تبدیل به رقابت و تخلیۀ هیجانات و عقدهها شد. در نتیجه ما میبینیم که اصالت معنای خود را از دست داده و از میان رفته است. بیادبی و بیمسئولیتی ویژگی اکثر آدمهاست. آمار طلاق روز به روز رو به افزایش گذاشته است. همۀ اینها به خاطر دور شدن از اصالت است. تا اصالتی نباشد، هدف کارآمدی در ذهن شکل نمیگیرد.
به عنوان یک فردی که زاویه دید متفاوتی به جامعه دارد، در این وانفسای سقوط چه میتوان کرد و چه راهحلی را برای بهبود اوضاع میاندیشید؟
به عقیده من باید اساتید و بزرگان جلو بیایند. باید فرهنگستانهایی با محوطههای بزرگ در هر منطقه از شهرها ایجاد شود. در این مجموعهها باید کلاسهای تاتر، شاهنامهخوانی، مثنویخوانی و... درس داده شود. نیروهای جوان در واقع این انرژهای بسیار زیاد را جذب کرد تا سازندگی ایجاد شود. در حال حاضر این نیروها دائماً دفع میشوند. نیروهای دفع شده تبدیل مرداب و تارکی میشوند؛ که نتیجهاش روی آوردن به بیادبی، تمسخر، رقابتهای بیدلیل، حسادتها، تنفرها و... میشود. در زمان کودکی من بسیاری از پدربزرگها و مادربزرگها با قلیان عجین بودند. در عصر امروز می گویند چرا جوانها قلیان میکشند؟ دلیلش کاملا مبرهن است. درگذشته فرزندان در سن نه و پانزده سالگی ازدواج میکردند و به همین دلیل تا سن چهل پنج تا پنجاه سالگی خودشان صاحب عروس و داماد و نوه میشدند و پس از مدتی پدربزرگ و مادربزرگها تنها میشدند. به همین دلیل در دوران پیری بر اثر کمبود محبت گردهم جمع میشدند و برای تسکین خودشان، همراه با درد دل، قلیان میکشیدند. پدرهای ما دغدغههایشان خیلی کم بود به خصوص دغدغههای عاطفیشان؛ چراکه وقتی به زمان جوانی رسیدند، جمعیت کشور 30 میلیون نفر و چندان هم جوان نبود. چراکه کلی جوان در جنگ به شهادت رسیده بودند و جامعه به خصوص سازمانهای دولتی و بازار به شدت به نیروی جوان نیازمند بودند. این شد که پدرانمان خیلی زود جذب سازمانهای دولتی شدند و بعد از مدت کمی با وامهای کم بهره صاحب خانه و زندگی مستقل شدند. بله، آنها مستقل شدند. اما زمانی که نسل ما به دوران جوانی رسید، جمعیت 80 میلیون نفر و بسیار جوان شده بود. بیکاری به اوج خودش رسیده و خستگی روحی و روانی و عاطفی بیداد میکند. (نیروهای تاریک) و حالا جوانها همانند پدربزرگها و مادربزرگهایشان از روی تنهایی و تسکین روی به قلیان آوردهاند. حتی زمانی که دور هم جمع میشوند و همراه با کشیدن قلیان به گفتگو و خنده مشغولند، تنها هستند. وقتی اتمهای خندههایشان را بشکافید، میبینید که تهش تنهایی و خستگی و سردرگمی است. به امید روزی که دولت با طرحهای نو مثل ایجاد فرهنگستانها شرایطی را برای جذب این نیروهای جوان و قدرتمند و نازنین به اجرا درآورده و شاهد جامعهای شاداب و مثبت باشیم و نسلهای اصیل و آگاه و پایدارتری رو بسازیم.